آرشیو مهر 1397
30 مهر 1397
X

با جلوه گری در رگ شب نور بریز

از ساغر لب باده ی مخمــور بریـز

با زمـزمـه در مایه ی ماهــور بزن

آهنـگ بنـان را ســرِ سنتـور بـریـز

24 مهر 1397
X

من که در شهرِ غزل این همه امکان دارم

شعرِ بی پنجره ای رو به خیابان دارم

از زمانی که پُر از ایده ی حافظ شده ام

گاه گاهی گذر از کوچه یِ عرفان دارم

اشک هایی‌که فرو می چکد ازچشم ترم

شکوه‌هایی‌ست که ازحضرت باران دارم

گرچه بغضم به نسیم گذرا می شکند

می شوم هم سفر آینه تا جان دارم

فالِ فردایِ مرا قهوه ‌نشانم بدهد

بخت و اقبالی اگر در تهِ فنجان دارم

هم صدای غزلم باش که در طول سفر

داخلِ بقچه کمی شعر و کمی نان دارم

زلفِ بانو عسلم را چو زند شانه نسیم

عطر خوشبوتری از باد بهاران دارم

22 مهر 1397
X

کاروانی‌‌ که شب‌ از وادیِ غم‌ می‌ گذرد

کم کم از ناحیه‌ یرنج والم می گذرد

گرچه از غصه ی دیرینه بلرزد تن ارگ

بارها زلزله بر پهنه ی بم می گذرد

کسی از پنجره یِ نازک ‌ اندیشه‌ ندید

که چه بر زندگیِ اهلِ قلم می گذرد

گفته بودی‌که دچارم شده‌چنگیزِ مغول

دوره‌هایِ غصه با مرگ ستم می‌گذرد

باید‌‌ از ‌ شادیِ پیوسته خداگونه ستود

آن دلی راکه در آن غصه‌ی کم می‌گذرد

همچنان بی خبر از گردش چرخِ دَوَران

روزهای من و تو‌ در پیِ هم می گذرد

شهر شیرازِ فریبنده پر از رایحه شد

بس که بانو عسل ‌ از باغ ارم می گذرد

20 مهر 1397
X

سرشب ظرف پر از قند و عسل با حافظ

تا سحـر دکلمـه ی شعـر و غـزل با حافظ

خبـر از بحـر معانی نـه تو داری و نه من

کشـف گنـجینـه ای از راز ازل با حـافـظ

20 مهر 1397
X

نغمه ساز ِدف و چنگ است مرادِ من و تو

نه ریاکار و دو رنگ است مراد من و تو

بزن از راه ِ تفأل به در ِ حضرت ِ عشق

پس ِدر گوش به زنگ است مراد من و تو

گرچه از کوچه ی ِ رندان متمادی گذرد

بری از تهمت و ننگ است مراد من وتو

نرسد ذهن ِ بشر‌ هیچ به اندیشه ی او

ساحری زبر و زرنگ است مراد من و تو

صوفی ِ دیر ِ مغان را بکند خانه خراب

شرر رویِ شرنگ است مراد من و تو

بعد از این از غم تنهایی ِ خود شکوه مکن

مونس ِ هر دل ِ تنگ است مراد من و تو

غزلی نغمه کن از حضرت حافظ که هنوز

مرجع ِ شعر ِ قشنگ است مـراد مـن و تو

14 مهر 1397
X

دختــر زیبــای حافــظ شعــرِ پاک آورده ام

یک سبد از خوشه های سرخِ تاک آورده ام

سـروِ نازِ شهــرِ گل یک هفته مهمـان تـو ام

گرچه باخود بقچه ای از نانِ کاک آورده ام

رفتم از دروازه سعدی تا بهبازار وکیــل

کاسه های خـوش تراش و تابناک آورده ام

در میـان کـــوله بـارم کـــوزه ی آبی خـنک

از دیـار تشنــه هـــای دل هـــلاک آورده ام

شعــله‌ور بایـد بـمانــد سینـه یِ آتشکــده

در مسیرم هیــزم از کـــوهِ دراک آورده ام

از همانروزی کـه با سختی به شیراز آمدم

رو بـه سوی عـاشقانِ سینه چاک آورده ام

آمــدم تـا دامنـت را پــر کنـم از سیـم و زر

سکــه هـای زرد و زنجـیر و پلاک آورده ام

کوچه ی دیرِمغان را زیر و رو کردم که دوش

خمـره های پر شراب از زیـر خاک آورده ام

عشق مـن بانو عسل ای دختــرِ شـاخِ نبات

در میان هـدیه ها یک جعـبه لاک آورده ام

گفته بودم در شب آدینه عقــدت می کنم

عاقــــــد و آیینــه هــا را از اراک آورده ام

12 مهر 1397
X

از مردمِ بی اراده دلخور هستم

مصداقِ تفنگِ سر پُر هستم

از تیره یِ مردانگی و سادگی ام

آزاده ای از پارسه ام ، لُر هستم

9 مهر 1397
X

ارمغان آورده غم را روضه یِ کلّاش ها

خنده ها ماسیده عمری بر لبِ بَشّاش ها

پر بگردد از تملق روز و شب در کاخ ظلم

کاسه های کاسه لیسان همچنان ازآش ها

در نبودِ روشنایی بر سرم پر می زنند

جایِ پرواز پرستو‌ فوجی از خفاش ها

بذر غیرت را بپاش از هـر طریقی تا مگر

جای گندم را نگیرد بوته ی خشخاش ها

ایده ی ولگردها را هرزگی پر کرده است

راه تنگ کوچه ها را پرسه یِ اوباش ها

راهیان کوی افسوسیم و‌ باهمچیده ایم

از درخت‌ نا امیدی میوه یِ ایکاش ها

زاغ ِ پیر قصه میداند که با دستور جغد

لانه ی هر بلبلی ویران شد از کنکاش ها

حامیانِ بسط قانونیم ولی بانو عسل

می رسد بـوی فساد از محضر عیاش ها

8 مهر 1397
X

شبی گفتــم کـــه بـا ابـلاغ عشقت

بچینـم سیب ســرخ از باغ عشقت

چه دانستم که شیطان دو چشمت

فـــریبـم می دهـــد از داغ عشقت